اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

گفتن از تو برای من یک عمر
لذتی بود توامان با درد
برسرم خوب و بد در این دنیا
هرچه آورد شاعری آورد
.
.
.
کمتر وقت میشه وبلاگ رو بروز کنم
در اینستاگرام فعال ترم :
hamidreza.mohsenat@

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

کردند بر جهالتشان افتخار ها
پنهان شدند در پس حرف و شعار ها

حرف حساب بوده اگر ، محو کرده اند
در قیل و قال فتنه و داد و هوار ها

بر هر عقیده ، طایفه ، قوم و قبیله ای
داده جواب شیوه شان روزگار ها

تحمیل شد به عالمیان جبرهایشان
تزویر گـونه در شـکم اخــتیار ها
خوردند حق و حق طلبی بود حرفشان
شیطان سجود کرده به این ابتکار ها

اینگونه شد که هر کس و ناکس خلیفه شد
دین رفت تحت سلطه ابن الحمار ها

اینها همان قبیله مجهولة النسب
اینها همان برای زمین ننگ و عار ها

اینها که در سکوت علی کسب کرده اند
با نطق های الکنشان اعتبار ها

این ها که پول داده و ایمان گرفته اند
عمریست از صحابه و شب زنده دار ها

دیری نمانده له بشود اصل و نسلشان
در زیر پای لشکر دُل دُل سوار ها

حالا که آب سهم سپاه حسین نیست
باید به رنگ خون بشود جویبار ها

حق است در تقاص علی اصغر حسین
بر پا کنیم از ســر اینها منار هــا

روزی که عشق و کینه به اکمال می رسد
روزی که بشکند قفس انتظار ها

آن روز ، روز آمدن لشکری است با
سربند های یا علی و ذولفقار ها

...

حمیدرضا محسنات / 94

 

...

 قالَ الاْمامُ عَلىّ بنُ الْحسَین، زَیْنُ الْعابدین (عَلَیْهِ السَّلام) : إذا قامَ قائِمُنا أذْهَبَ اللّهُ عَزَوَجَلّ عَنْ شیعَتِنا الْعاهَهَ، وَ جَعَلَ قُلُوبَهُمْ کُزُبُرِ الْحَدیدِ، وَجَعَلَ قُوَّهَ الرَجُلِ مِنْهُمْ قُوَّهَ أرْبَعینَ رَجُلاً

امام سجاد(علیه اسلام) فرمود: هنگامى که قائم ما قیام و خروج نماید خداوند بلا و آفت را از شیعیان و پیروان ما بر مى دارد ودل هاى ایشان را همانند قطعه آهن محکم مى نماید، و نیرو و قوّت هر یک از ایشان به مقدار نیروى چهل نفر خواهد شد.

(خصال: ج 2، ص 542)
 
خیالی نیست بگذارید با من بد کند دنیا
و آمال مرا با بی خیالی رد کند دنیا
خیالی نیست بگذارید با این انگ و تهمت ها
 به جرم حق طلب بودن مرا مرتد کند دنیا
چه دشوار است اینکه در به در بر هر دری رفتی
کسی در وا کند اما مسیرت سد کند دنیا
چه فرقی میکند وقتی گذشت آب از سرم دیگر
 چه فرقی میکند بگذار جذر و مد کند دنیا
بسی دنیا نشین بودم چه فرقی داشت بر حالم
دعا کردم که من را خلع از این مسند کند دنیا
اگر چه سخت کوشیده است عمری در پی اینکه
مرا در چشم مردم شکل دیو و دَد کند دنیا -
قسم به دفتر ناخوانده شعری که ماند از من
 رسد روزی همین قبر مرا مرقد کند دنیا
 
...
حمیدرضا محسنات
1394
 

بر واژه لایزال مصداق علی است

برهان و دلیل خلق آفاق علی است

عمریست گدایم اعتقادم این است

رزّاق خدا و باب اِرزاق علی است

در محشر و امتحان پایانی مان

تصحیح گر تمام اوراق علی است

سر منزل عارفان و سر منشاء نور

سر سلسله و سیّد عشاق علی است

بر سر در حوزه ها منقش بکنید

در رأسِ کلام و فقه و اخلاق علی است

گفتیم علی مراد شیعه است فقط

دیدیم نوای جرج جرداق علی است

...
حمیدرضا محسنات

فروردین 94

....
پ.ن :حقیقتا شعر سرودن برای کسی که ادیبان در قیاسش بی ادبند بی ادبی بیش نیست ، حکایت شعر گفتن شعرا هم برای علی (ع) حکایت نماز خواندن بندگان برای خداست ، نماز را به اسم خدا میخوانند و حاجت خود می گیرند ، حالا اگرچه شعر ما هم چیزی به مقام او نمی افزاید ولی ما شعرمان را میگوییم و صله مان را میگیریم و کاری به کم و کاستش هم نداریم و قطعا ندارد .



برای مشاهده در سایز بزرگ (پوستر) روی عکس کلیک کنید / لینک این غزل

نشان به اینکه شب جمعه اشک و آهی بود 

ببخش روز حسابم اگر گناهی بود

تورا به مادر پهلو شکسته ات آقا 

بگیر دست مراهم اگر که راهی بود 

شنیده ام که تو کوهی گناه میبخشی 

اگر که عشق تو در دل به قدر کاهی بود

تویی که بوده نگاهت همیشه و هرجا 

به من ، منی که دلم با تو ، گاه گاهی بود 

ببخش اگر که همیشه میان خوبانت 

شبیه من دو سه تا عبد روسیاهی بود 

به لطف توست اگر در هوای کربلا

گشوده است پر آن کفتری که چاهی بود

چنان کَرَم به منِ روسیاه کردی که 

خیال کرد دلم شاید اشتباهی بود 

...

حمیدرضا محسنات ‌/ مرداد 94

▪ﺍَﻟﺴَّلاَمُ ﻋَﻠَﻴﻚَ ﻳَﺎ ﺻَﺎﺩِﻗﺎً ﻣُﺼَﺪِّﻗا ﻓِﻰ ﺍﻟﻘَﻮﻝِ ﻭَ ﺍﻟﻔِﻌﻞِ 

...

دفتر خاطرات این شهر است
که ورق میخورد دوباره و باز
دست های کسی میان طناب
میگشاید از این حکایت راز

قصه ی تلخ بی وفایی ها
قصه ی جمع عشق و نفرت هاست
کارگردان قصه شیطان و ...
بازی اش دست بی بصیرت هاست

پشت در آمدند و ایندفعه
باز شیطان خودش دخیل شده
آتش انداختند و فهمیدند
باز هم صادقی خلیل شده


آتش افتاد و بر مشام امام
سر سجاده بوی دود آمد
درکه آتش گرفت ، بین نماز
اشک از چشم او فرود آمد

قصه این است ، پشت مرکب ها
میکشاندند پیرمردی را
تازه میکرد این وقایع باز
بین قلب امام دردی را

کمی آرام تر ، نمیبینید
سن و سالی گذشته از آقا
وسط کوچه ها ردش نکنید
که زمین خورده مادرش اینجا

سینه اش شرح کوهی از درد است
دیگر از این زمانه خسته شده
چقدر گریه کرده او ، نکند
حرمت مادرش شکسته شده

پابرهنه میان کوچه که بود
با گریزی به شام رفت دلش
یاد آن دختری که رفت ز هوش
تازیانه ولی نکرد ولش ...

چه گریزی ، خدا بخیر کند
نکند قلب او کباب شود ...
نکند مجلسی که میرود او
لحظه ای حرفی از شراب شود


...

حمیدرضا محسنات / مرداد 94