اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

گفتن از تو برای من یک عمر
لذتی بود توامان با درد
برسرم خوب و بد در این دنیا
هرچه آورد شاعری آورد
.
.
.
کمتر وقت میشه وبلاگ رو بروز کنم
در اینستاگرام فعال ترم :
hamidreza.mohsenat@

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

حسین جنت و حور و فقط ثواب نمی خواست

کنیز و نوکر آماده در رکاب نمی خواست

حسین مکتبش آزادگیست ، آی مسلمان

حسین تشنه " لبیک " بود " آب " نمی خواست

 

 

حیف خورشید چشمهایت که
پشت یک کوه تیر پنهان شد  
ناگهان بغض آسمان که شکست
ابر چشمان مشک باران شد

حیف از آن ماه چهره ات عباس
که سپاهی عمود شد بر آن
و خسوفی تمام رخ داد و
چهره ات ناشناس شد در آن

خوب شد بار خجلتت کم شد
کودکانت بجا نیاوردند
خوب شد با تنت برای حرم
مشک آب تو را نیاوردند

بد شد اما تو رفتی و دشمن
از تو در سینه اش چه خشمی داشت
بعد تو کم کم هر کسی دیگر
به سوی خیمه گوشه چشمی داشت

اصلا آن لحظه ای که دوره شدی
دستهای تو که به غارت رفت
کوفی بی حیا به رؤیای
حرم بی تو و جسارت رفت

و رقم خورد سرنوشت حرم
علم افتاد ، قامتی خم شد
خواهر داغدیده ای ماند و
گره معجری که محکم شد

 

حمیدرضا محسنات / 93