اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

اشعار حمیدرضا محسنات

اسارت نامه

گفتن از تو برای من یک عمر
لذتی بود توامان با درد
برسرم خوب و بد در این دنیا
هرچه آورد شاعری آورد
.
.
.
کمتر وقت میشه وبلاگ رو بروز کنم
در اینستاگرام فعال ترم :
hamidreza.mohsenat@

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پس خودش را چنین محیا کرد

و تنش را به یک زره جا کرد 

چه نیازی بهشت داشت به کفش 

او خودش بند کفش را وا کرد 

سیزده ساله حیدری صولت 

محشری در سپاه برپا کرد 

خاطرات جمل ورق خورد و 

نسب خویش را هویدا کرد 

بعد از آن جنگ بی بدیل آخر 

سنگی آمد و کار خود را کرد 

خوب وقتی که سنگباران شد 

نیزه از پشت ، جسم را وا کرد

هر کسی هرچه را که گیرآورد 

به تن غنچه حسن جا کرد 

تن او ماند زیر پا گرچه ... 

زود او را حسین پیدا کرد 

چه کنم روضه را کجا ببرم 

قد او روضه را معما کرد ... 

 

حمیدرضا محسنات / محرم 94

هر کجا رفتیم آنجا ، سنگ بود 

شام حتی جنس دلها سنگ بود 

کربلا هر قدر تیر و نیزه بود 

ده برابر شام اما سنگ بود 

میهمان بودیم و گویا این دیار 

رسم استقبالشان با سنگ بود 

آن محل تا پشت بام خانه ها 

رفت و آمد بود هرجا سنگ بود 

آتشی گر بود پس میریختند 

قوم ، خاکستر و الا سنگ بود 

خون تازه ، سر ، و این راه طویل 

نکته حل معما سنگ بود

...

حمیدرضا محسنات / 94