از خاطرات
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۵۷ ب.ظ
خورده ام مشت و لگد ، درد و بلا از خاطرات
در می آید شب هزاران دست و پا از خاطرات
گیرم اصلا هرچه هست و نیست را دادم به خاک
اشک میشوید دوباره خاک را از خاطرات ...
گاه با یک نام ، با یک عکس با یک بیت شعر
میخوری یکدفعه سیلی بی هوا از خاطرات
گاه در روز تولد گردنت انداخته ...
یک پلاک از درد ، یک شال عزا از خاطرات
گاه بعد چند ساعت گریه دلتنگ تو ام ...
"مرگ " ای دستی که میگیری مرا از خاطرات
| حمیدرضا محسنات |